فصل دوم پايان نامه روانشناسي درباره سازگاري اجتماعي
فصل دوم پايان نامه روانشناسي درباره سازگاري اجتماعي |
![]() |
دسته بندي | مباني و پيشينه نظري |
فرمت فايل | doc |
حجم فايل | 149 كيلو بايت |
تعداد صفحات فايل | 48 |
فصل دوم پايان نامه روانشناسي درباره سازگاري اجتماعي
در 48 صفحه ورد قابل ويرايش با فرمت doc
توضيحات: فصل دوم پايان نامه كارشناسي ارشد (پيشينه و مباني نظري پژوهش)
همراه با منبع نويسي درون متني به شيوه APA جهت استفاده فصل دو پايان نامه
توضيحات نظري كامل در مورد متغير
پيشينه داخلي و خارجي در مورد متغير مربوطه و متغيرهاي مشابه
رفرنس نويسي و پاورقي دقيق و مناسب
منبع : انگليسي وفارسي دارد (به شيوه APA)
نوع فايل: WORD و قابل ويرايش با فرمت doc
قسمتي از متن مباني نظري و پيشينه
چارچوب نظري پايان نامه روانشناسي با موضوع سازگاري اجتماعي
واژه «سازگاري» در لغت نامه دهخدا به معناي موافقت در كار، حسن سلوك، و... به كار رفته است. مفهوم سازگاري از واژه انطباق در زيست شناسي گرفته شده كه يكي از پايههاي نظريه تكامل داروين(1895)، است و به ساختارهاي بيولوژيكي و فرايندهايي كه زنده ماندن انواع را تسهيل مي كند، اشاره دارد. در اين مفهوم سازگاري به انسان محدود نميشود و حيوانات و نباتات را نيز در بر مي گيرد. روان شناسان مفهوم بيولوژيكي انطباق را از نظريه داروين اقتباس كرده و آن را به جهت تاكيد بر تلاشهاي فرد براي پيش رفتن و زنده ماندن در محيطهاي اجتماعي و فيزيكي خود، به مفهوم سازگاري تغيير داده اند (لازاروس[1]، 1976 به نقل از قابل نژاد سردرودي، 1391).
سازگاري يك ساختار فيزيولوژيكي يا كالبد شناختي، يك فرايند زيست شناختي، يا يك الگوي رفتاري است كه در طول تاريخ به بقا و توليد مثل كمك كرده است. سازگاري از راه انتخاب طبيعي به وجود ميآيد و بايد قابل انتقال از راه توارث باشد (هرگنان و السون[2]، 1934).
سازگاري در قاموس روان شناسي عبارت است از رابطه اي كه هرارگانيسم با توجه به محيطش، با محيط برقرار مي كند. اين اصطلاح معمولا به سازگاري روان شناختي يا اجتماعي اشاره دارد و با اشاره به معناي ضمني مثبت آن، يعني فرد خوب سازگاري يافته. اين اصطلاح وقتي به كار گرفته ميشود كه فرد در يك فرايند مستمر و پر مايه براي ابراز استعدادهاي خود و واكنش نسبت به محيط و در عين حال در جهت تغيير آن به گونه اي مؤثر و سالم، درگير است. از طرفي اين واژه به يك حالت تعادل كامل بين ارگانيسم و محيط اشاره دارد؛ حالتي كه در آن نيازها ارضا شده اند و عملكردهاي ارگانيسمي به آساني تحقق مي يابند. از اين واژه يك اشاره ضمني ظريف و منفي نيز استنباط ميشود، اين معني، هم پوشي معنايي را با تعبير هم رنگ شدن، انعكاس مي دهد ؛ به اين معني كه فرد از خلاقيت و ابتكار عمل شخصي دست مي كشد (هرگنان و السون، 1934).
پياژه در رابطه با سازگاري موجود زنده با محيط اين گونه آورده است: سازگاري كودك در دنيا فقط از تركيب دو شيوه تعامل جاندار با محيط اطراف كه همان جذب و انطباق است صورت مي گيرد. هر دوي اين اصطلاحات زيستي هستند كه سازگاري را تعريف مي كنند. جذب شامل دادن پاسخ از قبل فرا گرفته شده است و انطباق تغيير پاسخ است (مك دولاند[3]، 2001 به نقل از قابل نژاد سردرودي، 1391).
به نظر پرلز انسان سه مرحلهي اجتماعي، رواني، جسماني دارد و در مرحلهي اجتماعي كه چندي پس از تولد آغاز مي شود به وسيلهي آگاهي و توجه به ديگران به خصوص والدين مشخص مي شود و انسان بايد اين3 مرحله را پشت سر بگذارد و به بودن برسد. در اين فرايند فرد دربارهي تفاوتها، ارتباطها، تماسها و وجوه تمايزش چيزهايي فرا مي گيرد، اين فرايند تعامل و يادگيري، سازگاري ناميده مي شود (شفيع آبادي و ناصري، 1377).
سازگاري عبارت است از پيشرفت در ادراك خودمان و ديگران، رفتارها، افكار و احساساتي كه براي رشد مناسب لازم است و موجب ميشود روشهاي سازگاري مورد نياز براي تغييرات محيطي بروز كند (پمپ، 1990؛ شهسواري، 1382).
سازگاري و هماهنگ شدن با خود و با محيط پيرامون خود براي هر موجود زنده يك ضرورت حياتي است. تلاش روزمره همه آدميان نيز عموماً بر محور همين سازگاري دور ميزند. هر انساني، هوشيارانه يا ناهشيارانه ميكوشد نيازهاي متنوع و متغير و گاه متعارض خود را در محيطي كه در آن زندگي ميكند، برآورده سازد. اين نيازهاي فطري[4] و اكتسابي به مثابه نيرويي پر فشار آدمي را بر ميانگيزانند و در جهت تأمين نيازها و بازيابي تعادل و آرامش بر هم خورده به حركت در ميآورند (واليپور، 1360).
...
ناسازگاري ميتواند جزئي يا كلي باشد. ناسازگاري جزئي مربوط به برخي از جنبههاي شخصيت و رفتار فرد است. ولي ناسازگاري كلي مجموعة فرايندهاي اجتماعي شدن فرد را به مخاطره مياندازد. پس ميبايست ناسازگاري به معناي خاص را از ناسازگاري به علت عدم استعداد براي نگهداري يك موقعيت سازش يافته متمايز دانست.
در سازگاري با محيط دروني، هدف اين است كه تنشهايي كه سلامت و تعادل فرد را مورد تهديد قرار ميدهد، كاهش يابد. اما براي كاهش اين تنشها برآوردن توقعات محيط بيروني كافي نيست. ممكن است رفتار يك فرد منحرف با واقعيت دروني خود سازگاري يافته باشد، بدون اينكه با واقعيت اجتماعي سازگاري باشد. پس يك تعامل پويايي ميان اين دو واقعيت وجود دارد، سازگاري بيروني در واقع مستلزم درجهاي سازش با واقعيت دروني است (شادمان،1380).
معيارهاي معيني براي ارزيابي كفايت سازگاري يك فرد نسبت به محيط ابداع شدهاند. براي مثال، ويژگيهاي زير براي ارزيابي به عنوان پيشرفت اهميت زيادي دارند.
آسودگي يا آرامش روان شناختي: يكي از ضروريترين علايم ناتواني در سازگاري آن است كه احساس گناه يا ترس از بيماري و غيره در فرد شكل ميگيرد. تجربه كردن ناراحتي اغلب به معناي بيكفايتي در سازگاري روان شناختي است.
كارايي شغلي: نشانه ديگري كه شاخص مشكلات سازگاري است، ناتواني در استفادة كامل از قابليتهاي اجتماعي است.
نشانههاي جسماني: گاهي تنها علامت سازگاري نامناسب به شكل آسيب به بافتهاي بدن جلوه ميكند. يك شخص بهنجار و داراي سازگاري خوب نبايد از نشانههاي جسماني رنج بكشد....
[1] Lazarus
[2] Hergnan . &Elson
[3] Doland.M
[4] .Innate